دزد و قاضی
پروین
-
برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلق بسیاری روان از پیش و پس
-
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود
دزد گفت از مردم آزاری چه سود
-
گفت بدکردار را بد کیفر است
گفت بد کار از منافق بهتر است
-
گفت هان بر گوی شغل خویشتن
گفت هستم همچو قاضی راهزن
-
گفت آن زرها که بردستی کجاست
گفت در همیان تلبیس شماست
-
گفت آن لعل بدخشانی چه شد
گفت میدانیم و میدانی چه شد
-
گفت پیش کیست آن روشن نگین
گفت بیرون آر دست از آستین
-
دزدی پنهان و پیدا کار تست
مال دزدی جمله در انبار تست
-
تو قلم بر حکم داور میبری
من ز دیوار و تو از در میبری
-
حد بگردن داری و حد میزنی
گر یکی باید زدن صد میزنی
-
میزنم گر من ره خلق ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق
-
می برم من جامه درویش عور
تو ربا و رشوه میگیری بزور
-
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم
-
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیهدل مدرک و حکم و سند
-
دزد جاهل گر یکی ابریق برد
دزد عارف دفتر تحقیق برد
-
دیده های عقل گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند
-
دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
-
من براه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی کج نکردی راه را
-
میزدی خود پشت پا بر راستی
راستی از دیگران میخواستی
-
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب عیب خود مپوش
-
چیره دستان میربایند آنچه هست
میبرند آنگه ز دزد کاه دست
-
در دل ما حرص آلایش فزود
نیت پاکان چرا آلوده بود
-
دزد اگر شب گرم یغما کردنست
دزدی حکام روز روشن است
-
حاجت ار ما را ز راه راست برد
دیو قاضی را بهرجا خواست برد
نظرات شما عزیزان: